تاثير نماز بر تعادل ناقل هاي عصبي
در مقالات گذشته چهل نكته پزشكي پيرامون نماز گهگاه به اقتضاي سخن ، به مفهوم ناقل هاي عصبي و تعادل آنها توجه نموده ايم ، كه در اين شماره به اختصار ، به شرح اين موضوع اساسي مي پردازيم .
دستگاه مغز و اعصاب هر انسان از مجموع حدود ميليارد سلول عصبي ( نورون ) تشكيل شده است كه مجموعه اين سلولها توسط رقم سرسام آوري از سلولهاي مختلف ، يعني بالغ بر 600 ميليارد سلول ديگر ، حمايت مي شوند. توجه كنيد كه خالق آفرينش ، همه اين سلولها را در دستگاه عصبي هر انساني با نظمي خارق العاده و اعجاب انگيز ، در كنار هم قرار داده است . در اين ميان ناقل هاي عصبي ( نوروترانس ميترها ) مواد شيميايي بسيار ريزي هستند كه در ميان خيل عظيم سلولهاي عصبي ، در هر لحظه اي از حيات انسان ، دچار ميلياردها تغيير و تحول شگرف مي شوند و ارتباط اجزاي دستگاه اعصاب را با يكديگر و با سراسر بدن ، فراهم مي كنند .
با پيشرفت علم در دهه هاي اخير روشن شده است كه تمام فرآيندهاي جسمي و رواني بشر در ارتباط نزديك با تغيير و تحولات اين ناقل هاي عصبي به سر مي برند ، بعنوان يك مثال ساده و قابل فهم ، افزايش برخي ناقل هاي عصبي در سيستم اعصاب ، از جمله يكي به نام دوپامين منجر به ايجاد شادي و شعف در انسان مي شود و از طرفي ، كاهش دوپامين منجر به ايجاد ناراحتي و نوميدي ، در فرد خواهد شد .
حال مي توان در نظر گرفت ، چنانچه دو پامين و مشابهات آن به ميزان خيلي زياد افزايش ، يا به ميزان بسيار كاهش يابند ، ايجاد حالتهاي بيمار گونه رواني در انسان ، از جمله سرخوشي بيمار گونه ( مانيك يا شيدايي ) و يا افسردگي شديد بشود ، كه هر دوي اين اختلالات نيازمند بستري در بيمارستانها و مراقبت كامل مي باشند .
به اين ترتيب ناقل هاي عصبي دستگاه اعصاب ، نه فقط نقش تعيين كننده و بسيار موثر ، در بروز بيماريهاي جسمي و رواني انسان ايفا مي كنند ، بلكه عامل اصلي تغيير حالتهاي معمولي انسان و اثر گذار بر همه اعمال و افكار او ، در طول زندگي خويش مي باشند و حتي چنان كه خواهيم گفت ، انسان تحت تاثير همين ناقل هاي عصبي است كه اعمال نيك انجام مي دهد و يا برعكس به گناه وانحراف آلوده مي شود .
به همين دليل ، بررسي پيرامون ناقل هاي عصبي از حدود دهه 1960 به اين سو ، اصلي ترين و برنده ترين لبه تحقيقات روانپزشكي جهان را تشكيل مي دهد ، چرا كه چنانچه اين بررسي به نتيجه برسد ، بشر قادر خواهد بود همه ناراحتيهاي روحي و رواني و حتي انحرافات خود را ، بوسيله مواد شيميايي ، مثلا به صورت دارو ، درمان نمايد !
پيشرفت هاي بشر در اين زمينه منجر به اين شده است كه در حال حاضر غربيان براي بسياري از مشكلاتي كه تا قرنها پيش بعنوان مشكلات روحي شناخته مي شدند ( مثل افسردگي ) ، داروهاي شيميايي پيشنهاد نمايند و در ادامه راه ، در جستجوي مواد شيميايي براي درمان مشكلاتي مثل خودخواهي ، دروغگويي ، حسادت و .. باشند !
اما تحقيق پيرامون اين مسئله از چندين جهت حائز اهميت است ، از جمله اين كه :
اولا : از اين جهت كه با اين ديدگاه جديد انسان بد ، جاي خود را به انسان بيمار مي دهد چرا كه هر بدي را مي توان ، نوعي بيماري به حساب آورد مثلا شخص دروغگو ، آدم بدي نيست ، بلكه مبتلا به بيماري دروغگويي است ، و به همين ترتيب ، شخص حسود دچار بيماري حسادت ، شخص خسيس ، دچار بيماري خست و .. مي باشند .
ثانيا : جهت ديگر اهميت موضوع ، اين مسئله است كه با اين نحوه انسان شناسي غربيان ماده گرا به خود اجازه دادند ، كه پديده روح را بعنوان افسانه اي قديمي و خرافي ، به فراموشي محض بسپارند ، چرا كه براي هر آنچه كه بعنوان فرآيند روحي در طول تاريخ بشر معرفي شده است ( مثلا حتي حس معنويت جويي ) مي توان ، توجيهي در جسم و به ويژه در سلسله اعصاب ، پيدا كرد . در راستاي همين طرز تفكر بود كه عده اي از پزشكان روس ، بخاطر عقايد ماركسيستي و ماترياليستي حاكم بر كشورشان در صدد پيدا كردن مناطقي در مغز انسان برآمدند كه از كار انداختن آن منطقه حس خدا جويي را حتي در بزرگان و علماي دين ، به كلي از بين ببرد !
ثالثا : بعد ديگر در اهميت موضوع ، اين نكته است ، كه چنانچه تمامي 100 ميليارد سلول دستگاه اعصاب و ناقل هاي عصبي و روابط آنها با ساير مناطق بدن ، به خوبي براي دانش بشر شناخته شوند ، مي توان بوسيله ايجاد تغيير و تحول و دخل و تصرف در ناقل هاي عصبي مثلا از طريق دارو ، همه انسانها را به مفهوم انسان سالم نزديك كرد و انسان سالم را كسي دانست كه تعادل ناقل هاي عصبي در سرزمين بدن او ، به بهترين نحو ، برقرار باشد و اين شخص كسي است كه نه تنها از لحاظ جسمي بلكه از لحاظ رواني ، اجتماعي و .. نيز كاملا سالم است و همه ضروريات لازم براي پيشرفت خود را داراست .
اما تحقق رؤياي انسان سالم تا زماني كه مواد شيميايي تغيير دهنده ناقل هاي عصبي به نحو مطلوب ، كشف و توليد نشده اند به تعويق مي افتد ، چرا كه عظمت خارق العاده دستگاه عصبي انسان ، برآورده شدن اين آرزو را ، در آينده دوري ، ترسيم مي كند .
اما بايد ديد ، دين مبين اسلام كه ما معتقديم ، انتهاي راهي است كه علم بشر مي پيمايد ، در اين مورد چگونه ديدگاهي دارد و آيا اساسا اين اكتشاف علمي بزرگ بشر ، در آستانه قرن بيست و يكم را تاييد مي كند ، يا خير ؟
پاسخ به صراحت مثبت است ، چرا كه ( كل حكم به العقل حكم به الشرع ) ، يعني هر آنچه كه علم ، به طور مسلم بدان مي رسد ، قطعا و به طور يقين ، نه تنها مورد تاييد دين است ، بلكه دين قرنها قبل و در زمان تكميل خود يعني ظهور اسلام از آن مسئله علمي ،اطلاع داده است.
بعنوان مثال ، در اين مورد قضيه ناقل هاي عصبي را بررسي مي كنيم :
اولا : قرنها قبل از آن كه غربيان ، انسانهاي خطا كار را بيمار بدانند ، قرآن مجيد ، در آيات متعددي ، از گناهكاران ، با عنوان كساني كه در قلبهايشان مرض وجود دارد ، ياد كرده است (از جمله در آيه 126 از سوره توبه ، آيه 12 از سوره احزاب و آيه 9 از سوره بقره) و معصومين بزرگوار (ع) نيز با همين ديدگاه با هر بدي كه از انسان سر مي زند ، به صورت يك بيماري ، برخورد نموده اند.تا جائيكه حضرت علي (ع) از رسول اكرم (ص) با عنوان طبيب دوار بطبه يعني پزشكي كه براي درمان بيماريهاي بشر فرستاده شده است ياد مي كنند .
غربياني كه ارائه تئوري انسان بيمار به جاي انسان بد را به خود نسبت مي دهند ، فراموش كرده اند كه آنها ، تا همين قرنهاي اخير ، حتي بيماران رواني خود را ، نه بيمار بلكه ديوانه ( اسير ديو ) و مجنون ( جن زده ) به حساب مي آوردند و از طريق شلاق زدن و جن گيري و .. قصد نجات آنها را داشتند و تازه ، چند دهه است كه نه تنها ديوانه ها ، بلكه اشخاص خطا كار را هم بيمار ، به حساب مي آورند .
حال آن كه اسلام ، علاوه بر بيمار دانستن گناهكاران ( كه به آن اشاره شد ) اشخاص به ظاهر ديوانه را نيز از قرنها پيش ، بيمار تلقي كرده است : در خبر است كه روزي عده اي از اصحاب ، مردي را به پيامبر (ص) نشان دادند و گفتند : او ديوانه است ! حضرت محمد (ص) پاسخ فرمودند : به او ديوانه نگوييد ، او بيمار است. ديوانه كسي است كه خداي را نشناسد .
و درست به دليل همين ديدگاه مترقي اسلامي است كه در تاريخ طب ، نخستين كسي كه ، به معالجه دقيق جسمي در بيماران رواني اقدام كرده است ، حكيم ابوعلي سينا (ره) پزشك عاليقدر شيعه است
ثانيا : در رابطه با اين كه انسان ، روح است يا جسم ؟ نيز دين مبين اسلام ، به صراحتي باورنكردني ، در آيات شريف قرآن ، به هر آنچه كه غرب ، در عصر انفجار علوم ، ادعاي كشف آن را دارد ، اشاره نموده است . قرآن مجيد ، با اين كه وجود و حضور روح را ، امري حقيقي در انسان به حساب آورده است :
( فأذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعواله الساجدين / سوره مباركه ص ، آيه شريفه 72 ) اما از طرفي ، بررسي و كسب اطلاعات پيرامون روح را از حدود دانش قليل انسان ، والاتر دانسته است و آن را صراحتا من أمر ربي يعني امري از امور مربوط به ذات اقدس الهي ، اعلام كرده است :
و يسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربي و ما اوتيتم من العلم الا قليلا ( سوره مباركه اسراء آيه شريفه 85 )
.. اي پيامبر ، از تو پيرامون روح مي پرسند ، پس بگو : روح از امور مربوط به پروردگار من است و خداوند از دانش ، به شما جز اندكي عطا نكرده است .
به اين ترتيب آيين مقدس اسلام با اين كه هرگز بررسي پيرامون روح را توصيه نمي كند ، در عوض با توصيه هاي مؤكد انسانها را به سير در آفاق و انفس و تفكر و تعقل و كسب علم و دانش ، از جمله پيرامون مسائل جسمي بشر تحريك مي كند . پس واضح است غربياني كه اسلام را به خرافات پرستي و موهوم بافي پيرامون روح محكوم مي كنند تا چه حد در مورد نظريات اسلام پيرامون روح و جسم بيگانه اند .
و شايد براي اينان بسيار جالب باشد ، اگر كشفيات جديد علمي خود را مثلا در پرتو نظريات يكي از بزرگترين فلاسفه اسلامي بيابند :
صدر المتألهين ، حضرت ملاصدرا (ره) كه با اتكاي به قرآن و معصومين (ع) و با تداعي از ساير فلاسفه متقدم خود ( از جمله ميرداماد (ره) ) به يكي از برجسته ترين و جهان شمول ترين فلسفه هاي بشري ، در قرن يازدهم هجري ، دست يافت ، در كتاب گران قدر اسفار رابعه به شرحي پيرامون ارتباط جسم و روح مي پردازد كه با كمترين تفاوتي ، يادآور نظريات جديد علمي بشر ، پيرامون ناقل هاي عصبي است .
حكيم ملاصدرا ،در شرح تئوري حركت جوهري و جمله مشهور خود پيرامون انسان ( جسمانيه الحدوث و روحانيه البقاء ) مي فهماند كه جسم مادي انسان ، رفته رفته آن قدر تكميل مي شود و پيچيدگي مي يابد تا سرانجام به درجه اي مي رسد كه يك حالت غير مادي و غير جسماني ، موسوم به روح است و آثار منسوب به روح ، از قبيل انديشه ، اراده و .. مربوط به اين درجه والاست . در فرضيه ناقل هاي عصبي نيز ديديم كه پيچيدگي و تكامل فوق العاده سلولهاي عصبي ، منجر به حالتهاي منسوب به روح مي شود ، مثلا علم امروز ثابت كرده است كه : هر 100 ميليارد سلول دستگاه اعصاب انسان ، در فرآيند تفكر ايفاي نقش مي كنند .
ثالثا : درباره آن قسمت از نظريات پژوهشگران غربي ، كه تعادل ناقل هاي عصبي را غايت آرزوهاي بشر و كليد رسيدن به مفهوم انسان سالم و ايجاد مدينه فاضله و جامعه سالم ، مي دانند نيز اسلام و بخصوص تشيع ، از قرنها پيش نظري مشابه داشته است . علماي شيعه قواي اساسي موجود در انسان را ، از سه نوع به شمار مي آورند :
1. قوه شهويه
2. قوه غضبيه
3. قوه عقليه
-قوه عدليه
را تنظيم كننده و متعادل كننده اين سه قوه تلقي مي كنند و توجيه مي كنند كه چنانچه هر كدام از سه قوه بالا ، از حدود عدل خارج شود و به افراط يا تفريط ،كشانده گردد ، باعث بروز بدي و خطاكاري و بيماري در انسان مي شوند .
بدين ترتيب شيعه حتي در مسائل انسان شناسي به اساسي ترين اعتقاد خود پس از توحيد يعني عدل جلوه خاصي مي دهد و بيان مي كند كه در سرزمين بدن انسان چنانچه عدل به طور كامل برقرار نباشد ، انسان به مفهومي بس والا و مافوق تصور كه همانا نزديك شدن به مرزهاي عصمت و تخلق به اخلاق الهي است ، نائل مي شود .
و اين مفهوم نه تنها تمام ويژگيهاي توصيفي غرب را براي انسان سالم در خود دارد ، بلكه انسان را در موقعيتي بي نهايت متعالي ، براي زندگي سعادتمندانه در دنيا و آخرت قرار مي دهد .
بر اين اساس ، عدل شيعه ، در درون انسان همان مفهومي را مي رساند كه تعادل ناقل هاي عصبي در دستگاه مغز و اعصاب ، براي علم امروز بشر ، معني دارد .
اما در اين ميان راه حلي كه غرب براي رسيدن به تعادل ناقل هاي عصبي پيشنهاد مي كند ، با آنچه كه اسلام بدان سفارش مي نمايد ، بسيار متفاوت است . در ديدگاه جبرنگر و ماده گراي غرب ، انسان بايد فعلا دست روي دست بگذارد و به انتظار بنشيند ، تا بالاخره روزي كه شايد قرنها بعد باشد ، فرا برسد و در آن روز دانش پزشكي ، اعلام كند كه بالاخره مواد شيميايي لازم براي برقراري تعادل ناقل هاي عصبي بطور كامل شناسايي و توليد شده اند و هر انساني كه عارضه بد ، يا حالت نامطلوبي در خود احساس مي كند ، به پزشك مراجعه كند و آمپول يا قرص ضد دروغ ، ضد شهوت ، ضد خودخواهي ، ضد حسد ، ضد حرص و .. را دريافت كند !؟! اما هيچ بعيد نيست كه تا آن زمان همه ملاكهاي ارزشي كه هنوز برخي آنها براي وجدان اخلاقي غربيان معروف و مطلوب هستند ، تبديل به منكر و نامطلوب شوند . چه تضميني هست كه مثلا در قرن بيست و دوم ميلادي ، دزدي و دروغ همچنان صفات بدي محسوب شوند ؟ مگر نه اين است كه در همين عصر حاضر هم دزدي و دروغ جزء لايننفك بسياري از فعاليتهاي بشري شده است !؟!
اما در ديدگاه معنويت گراي اسلام و بخصوص با جهان بيني مبتني بر اختيار شيعه ، انسان مي تواند خود ، رأسا و مقتدرانه در برقراري عدل در وجود خود ( يا همان ايجاد تعادل ناقل هاي عصبي ) يعني زدودن همه خطاها و انحرافات و منكرات از زندگي خود ، قبام كند و بدون هيچ انتظار يا دست روي دست نهادني ، همه صفات نامطلوب و رذايل اخلاقي خود را با ملاك ارزش گذاري دين ، يك به يك ، از سر راهش بردارد و به آرامش مطلق و سلامت ابدي ، در دنيا و آخرت نائل شود.
چرا كه در اين راه دين به انسان ابزارهاي توانمندي بخشيده است ، كه صد البته در رأس اين وسايل ترقي و تعالي نماز جاي دارد .
و نماز تعادل ناقل هاي عصبي را به بهترين و مطلوب ترين شكل ممكن در سرزمين بدن انسان ، برقرار مي سازد و نه تنها از او انساني به تمام معنا سالم ، در ابعاد جسمي و رواني و اجتماعي ، پديد مي آورد ، بلكه او را به مرزهاي مفهوم متعالي انسان كامل نزديك مي كند.
در شماره هاي پاياني باقيمانده از مجموعه مقالات چهل نكته پزشكي پيرامون نماز ، به اميد خدا ، اشاراتي مختصر در اين مورد خواهيم داشت .